در طلب شراب

اي سروري که چون تو به رادي سحاب نيست
چون راي روشن تو بلند آفتاب نيست
مهمان رسيده اند تني چندم اين زمان
قومي که شان برفتن از اينجا شتاب نيست
داريم کودکي که چو روي و چو موي او
گلبرگ نوشکفته و مشک به تاب نيست
دربند خواب او همه حيران بمانده ايم
او نيم مست گشته و ما را شراب نيست
کيميايي ترا کنم تعليم
که در اکسير و در صناعت نيست
رو قناعت گزين که در عالم
کيميايي به از قناعت نيست