در مذمت اصحاب ديوان

خسروا اين چه حلم و خاموشيست
صاحبا اين چه عجز و مايوسيست
آخر افسوستان نيايد از آنک
ملک در دست مشتي افسوسيست
اولا نايبي که نيست به کار
راست چون پير کافر روسيست
ثانيا اين کمال مستوفي
نيک سياح روي و سالوسيست
ثالثا اين قوام رعنا ريش
بر سر منهئي و جاسوسيست
رابعا اين کريم گنده دهن
مردکي حيلتي و ناموسيست
خامسا اين محمد رازي
بتر از رهزنان چپلوسيست
سادسا اين ثقيل مفسد عز
کز گراني چو کوه بعلوسيست
همه ناز و کرشمه و کبرست
گوييا از نژاد کاووسيست
سابعا اين فريد عارض لنگ
از در صدهزار طرطوسيست
ثامن القوم آن يمين سرخس
راست چون ميل گور قابوسيست
کيست تاسع نتيجه مخلص
که به رخ همچو زر بر موسيست
مردکي اشقراست و رومي روي
گويي از راهبان ناقوسيست
عاشر آن اکرم معاشر شر
گويي از گبرکان ناووسيست
اکرم اکرم نعوذ بالله ازو
هيکل مدبري و منحوسيست
چاکر خام قلتباني اوست
هيچ گويي کمال عبدوسيست
ما فرحنا معين حدادي
هست محبوس و اهل محبوسيست
احمد ليث آن مخنث فش
که همه خز و توزي وسوسيست
از کمال خري و بي خردي
جل اسبش کتان قبروسيست
هريکي را از اين رهي مذهب
کفر محض اين نجيبک طوسيست
همه از روزگار معکوسست
هرچه در کار ملک معکوسيست