به خدايي که از ميان دو حرف
            هفت چرخ و چهار طبع انگيخت
         
        
            بوي کافور و عود و مشک آورد
            رنگ طاوس و کبک و زاغ آميخت
         
        
            که مرا درد هجر تو بر سر
            خاک اندوه و آتش غم بيخت
         
        
            از برم دل به خدمت تو رسيد
            وز تنم جان ز فرقت تو گريخت
         
        
            اين چنين کارها زمانه کند
            با زمانه نمي توان آويخت