در شکايت زمان و حبس مجدالدين ابوالحسن عمراني

گرچه در دور تو اي دريادل کان دستگاه
مدتي گرگان شبان بودند و دزدان محتسب
واندرين دوران که انصاف تو روي اندر کشيد
فتنها شد ذوشجون و قصدها شد منشعب
سايه مفکن بر حديث انقلابي کاوفتاد
کان نه اول حادثه است از روزگار منقلب
در خم دور فلک تا عدل باشد کوژپشت
عافيت را کي تواند بود قامت منتصب
کان و دريايي بنه در حبس دل بر اضطراب
زانکه کان پيوسته محبوسست و دريا مضطرب