در مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني

دلم اي دوست تو داري داني
جان ببر نيز که مي بتواني
به دلي صحبت تو نيست گران
چه حديثست به جان ارزاني
گويمت بوسه مرا گويي جان
اين بده تا مگر آن بستاني
گويم اين نيست بدان دشواري
گويي آن نيست بدين آساني
ني گرم بوسه دهي جان مني
که گرم جان ببري هم جاني
گاهم از عشوه گري مي خواني
گاهم از طيره گري مي راني
گرچه در پاي تو افتم چه شود
گر سري در سخنم جنباني
با فلک يار مشو در بد من
اي به هر نيکويي ارزاني
که چو از حد ببري فاش کنم
قصه درد ز بي درماني
تا ترا از سر من باز کند
مجد دين بوالحسن عمراني
آنکه از راي کند خورشيدي
وانکه از قدر کند کيواني
آنکه لطفش مدد آبادي
وانکه قهرش سبب ويراني
آنکه در حبس سياست دارد
فتنه و جور و ستم زنداني
بنده نعمت او هر انسي
بسته طاعت او هر جاني
ابرهاي کرمش آذاري
موجهاي سخطش طوفاني
صورت مجلس او فردوسي
سيرت حاجب او رضواني
نز پي منع بود دربانش
کز پي رسم بود درباني
اي هنرهاي تو افريدوني
وي اثرهاي تو نوشرواني
تويي آن کس که اگر قصد کني
خاک بر تارک چرخ افشاني
مايه از جود تو دارد نه ز طبع
نامي و معدني و حيواني
تويي آن کس که اگر منع کني
باد را از حرکت بنشاني
اول فکرتي و آخر فعل
آني از هرچه توان گفت آني
نه ز آسيب قضاکوب خوري
نه به اشکال قدر درماني
به سر کوي کمالت نرسد
پاي انديشه ز سرگرداني
هر کجا نام وقار تو برند
خاک بر خاک نهد پيشاني
هرکجا شرح صفاي تو دهند
آب آبي شود از حيراني
در شکار از پي سائل تازي
در نماز آيت احسان خواني
آفتابي که رسد منفعتت
به خرابي و به آباداني
معني از کلک تو گيرد نه ز عقل
قوت ناطقه انساني
انتقامت نه ز پاداش و جزا
همه کس داند و تو هم داني
که نه آزرده يک مکروهي
که نه آلوده يک احساني
پيشي از دور به تمکين و جواز
گرچه در دايره دوراني
برتر از نه فلکي در رفعت
گرچه در حيز چار ارکاني
دامن امن تو دارد پنهان
صدهزاران صفت شيطاني
کرم طبع تو دارد پيدا
صد هزاران ملک روحاني
حزم سنگين تو دولت راهست
باره محکم ناجسماني
عرض پاک تو جهان ثالث
عزم جزم تو قضاي ثاني
اي نمودار حيات باقي
روي بازار جهان فاني
بنده روزي دو گر از خدمت تو
مانده محروم ز بي ساماني
به رواني و نفاذ فرمانت
کان نرفتست ز نافرماني
حکمها بود که مانع بودند
بيشتر طالعي و يزداني
گر بدين عذر نداري معذور
ديگري دارم و آن کم داني
تا که نقاش فلک ننگارد
روز روشن چو شب ظلماني
همه عمر از اثر دور فلک
باد چون روز شبت نوراني
مدت عمر تو چون مدت دور
بي کران از مدد نفساني