اي رفته به فرخي و فيروزي
باز آمده در ضمان به روزي
بر لاله رمح و سبزه خنجر
در باغ مصاف کرده نوروزي
چون تير نهاده کار عالم را
يک ساعت در کمان تو گوزي
تو ناصر ديني و ازين معني
يزدان همه نصرتت کند روزي
در حمله درنده اي و دوزنده
صف مي دري و جگر همي دوزي
پروانه سمندر ظفر باشد
چون مشعله سنان بيفروزي
فرزين بنهي به طرح رستم را
آنجا که به لعب اسب کين توزي
صد شه به پياده پي براندازد
آنرا که تو بازيي بياموزي
مي ساز به اختيار من بنده
تا خرمن فتنها همي سوزي
اي روز مخالفانت شب گشته
مي خور به مراد خود شبانروزي
اي کرده ز تيغت فلک تحاشي
فتحت ز حشم نصرت از حواشي
پيروزي و شاهي ترا مسلم
بر جمله آفاق بي تحاشي
در بندگي تو سپهر و ارکان
يکسان شده از روي خواجه تاشي
هندوي تو يعني که جرم کيوان
بهرام فلک را وثاق باشي
پيشاني شير فلک خراشد
روباه درت آسمان خراشي
از سايه رايت زمانه پوشي
وز دامن همت ستاره پاشي
گر هندسه مدح تو نبودي
قادر که شدي بر سخن تراشي
اي روز جهان از تو عيد دولت
آن روز مبادا که تو نباشي