در تهنيت عيد و مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني

جشن عيد اندرين همايون جاي
که بهشتي است در جهان خداي
فرخ و خرم و همايون باد
بر خداوند اين همايون جاي
مجد دين بوالحسن که طيره کند
چرخ و خورشيد را به قدر و به راي
آنکه با عدل او نمي گويد
سخن کاه طبع کاه رباي
وانکه با فر او نمي فکند
سايه بر کار خويش فر هماي
قدر او را سپهر پاي سپر
حزم او را زمانه دست گزاي
پيش جاهش سر فلک در پيش
پيش حلمش دل زمين درواي
کرمش عفوبخش و عذرپذير
قلمش فتنه بند و قلعه گشاي
در هواي اصابت رايش
آفتاب سپهر ذره نماي
در کميت سياست کينش
پشه اي ز انتقام پيل رباي
رعد را ابر گفته پيش کفش
وقت اين لاف نيست هرزه ملاي
موج را بحر گفته پيش دلش
روز اين عرض نيست ژاژ مخاي
ذهن او خامه ايست غيب نگار
کلک او ناطقيست وحي سراي
اي بر اشراف دهر فرمان ده
وي بر ابناي عصر بارخداي
زور عزم تو آسمان قدرت
گل قهر تو آفتاب انداي
با کفت حرص را فرو رفته
هر زماني به گنج ديگر پاي
همه عالم عيال جود تواند
واي اگر جود تو نبودي واي
باس تو آتشي است حادثه سوز
امن تو صيقليست فتنه زداي
حرمي چون در سراي تو نيست
ايمني را درين سپنج سراي
نيز تبديل روز و شب نبود
گر تو گويي زمانه را که بپاي
دي به رجعت شود به فردا باز
گر اشارت کني که باز پس آي
گر خيالت نيامدي در خواب
کس نديديت در جهان همتاي
عقبت نيست زانکه هست عقيم
از نظير تو چرخ نادره زاي
اي صميم کفت بخيل نکوه
وي صرير دلت دخيل ستاي
نعمت آلوده بيش نيست جهان
دامن همتت بدو مالاي
زنگ پالوده سر کويست
امتحانش کن و فرو پالاي
دست فرسود جود تو شده گير
تر و خشک جهان جان فرساي
اي اثرهاي تو ثناگستر
وي هنرهاي تو مديح آراي
گر حسودت بسي است عاجز نيست
اژدها از جواب مارافساي
چون بود دولت تو روزافزون
چه زيان از حسود کارافزاي
آب جاه تو روشن است از سر
خصم را گو که باد مي پيماي
گرچه در عشرتند مشتي لوم
وز چه در اطلسند چند گداي
چه بزرگي بود در آن نه نه اند
هم در آن آشيان و ماوي جاي
بلبلان نيز در سماع و سرود
هدهدان نيز با کلاه و قباي
پدران را نديده اند آخر
اين گدازادگان يافه دراي
وز پي کاروان جاه شما
از پي نان و جامه ناپرواي
آن يکي گه نفير گرد نفر
وان دگر گه رسيل بانگ دراي
چه شد اکنون که در لغتهاشان
آسمان شد سما و ماهش آي
به شب و روزشان سپار که نيست
زين نکوتر دو پوستين پيراي
اين يکي شرزه ايست خيره شکر
وان دگر گرزه ايست هرزه گراي
زين سپس بر سپهر گردن کش
پس از اين با زمانه پهلوساي
تا ز گردش فلک نياسايد
در نعيم جهان همي آساي
مجلس عشرتت به هو ياهو
گريه دشمنت به هاياهاي
طبل بدخواه تو به زير گليم
وز ندامت نديم ناله چو ناي
هست فرمانت بر زمانه روان
هرچه رايت بود همي فرماي