در مدح سلطان سنجر

اي نهال مملکت از عدل تو بر يافته
وي هماي سلطنت از عدل تو پر يافته
در جهانداريت گردون فتنه در سر داشته
وز ملکشاهيت عالم رونق از سر يافته
از مثال تو جهان در نقش الله المعين
مايه کافور خشک و عنبر تر يافته
بي نهيب روز محشر طالبان آخرت
در جوار صدر تو طوبي و کوثر يافته
از شمر اعجاز تو اسباب دريا ساخته
وز عرض اقبال تو آثار جوهر يافته
روضهاي خطه اسلام در ايام تو
از بهار عدل تو هم زيب و هم فر يافته
شاخهاي دوحه انصاف در اقليم تو
از نماي فضل تو هم برگ و هم بر يافته
مدت همنام تو از سعي تيغ و کلک تو
در ثبات عمر تو بي روز محشر يافته
پايه تخت ترا هنگام بوسيدن خرد
از وراي قلعه نه چرخ برتر يافته
گمرهان آفرينش در شب احداث دهر
از فروغ صبح تاييد تو رهبر يافته
گاه ضرب و طعن در ميدان زبان رمح تو
رام نطق از گفتن الله اکبر يافته
آسمان را بر زمين در لحظه اي انديشه وار
مرکب انديشه رفتار تو اندر يافته
ديده بر خاک جناب تو به روز بار تو
جلوگاه از چهره فغفور و قيصر يافته
از براي چشمه حيوان مدحت جان و عقل
وهم را در صحبت عزم سکندر يافته
همچو ابناء هنر از بهر حاجت سال و ماه
چرخ را دربان تو چون حله بر در يافته
کيسه از جود تو سلطان و رعيت دوخته
بهره از بر تو درويش و توانگر يافته
ناظران علوي و سفلي ز بذل عام تو
بحر و کان را در فراق گوهر و زر يافته
تا دماغ کاينات از خلق تو مشکين شود
خلقت تو در ازل خلق پيمبر يافته
تا همي در بزم گيتي باشد از جنس نبات
در دماغش از دل و جان جام و ساغر يافته
خسروي را نسبت فيروزي از نام تو باد
خسروان از خاک درگاه تو افسر يافته