خاص سلطان علاء دين اله
مير اسحاق صدر مجلس شاه
آسمانيست آفتابش راي
آفتابيست آسمانش گاه
آن بلنداختري که پيش درش
خاک روبند اختران به جباه
آنکه با عزمش آسمان عاجز
وانکه با رايش آفتاب سياه
همتش فتنه را گشاده کمر
حشمتش چرخ را نهاده کلاه
قدرش از قدر آسمان برتر
علمش از راز اختران آگاه
قهر او قهرمان شرع رسول
پاس او پاسبان دين اله
باز با پاس دولتش تيهو
شير با طوق طاعتش روباه
آنکه از راي روشنش بگزارد
نور خورشيد وام سايه چاه
وانکه با چتر دولتش آموخت
عکس مهتاب شکل خرمن ماه
خشم او از فلک برآرد گرد
حکم او بر قضا ببندد راه
صحن درگاه دولتش را هست
گنبد چرخ کمترين درگاه
اي ز جمشيد برگذشته به ملک
وي ز خورشيد برگذشته به جاه
شب ادبار حاسدت را نيست
در ازل هيچ بامداد پگاه
سمر رسم تست در اقوال
شکر شکر تست در افواه
شد مطيع ترا زمانه مطيع
شد سپاه ترا ستاره سپاه
زين سپس در حمايت عدلت
طاعت کهربا ندارد کاه
دست اقبال آسمان نکشد
برتر از درگه تو يک درگاه
چرخ تا در پناه دولت تست
عالمي را شدست پشت و پناه
جز به درگاه عالي تو فلک
ننبشتست عبده و فداه
جز به عين رضا همي نکند
ديده روزگار در تو نگاه
هست بر وقف نامه ملکت
نه سپهر و چهار طبع گواه
خشم و خصم تو آتشست و حرير
مهر و کين تو طاعتست و گناه
لطف تو دست اگر دراز کند
دست قهر اجل شود کوتاه
بدماند ز شعله آتش
فتح باب کف تو مهر گياه
در هنر خود چنين بود که تويي
بشري لا اله الا الله
اي به تو زنده سنت پاداش
وي به تو تازه رسم بادافراه
بنده از شوق خاک درگه تو
بر سر آتش است بي گه و گاه
بپذيرش که بنده تو سزد
او و پيوستگان او پنجاه
پيش تختت بود چو سرو به پاي
تا کند چون بنفشه پشت دوتاه
گيرد از ديگران کناره چو رخ
صدرها گر بدو دهند چو شاه
تاکند اختلاف گردش چرخ
نقش بي رنگ روزگار تباه
هرکه چون چرخ نبودت خواهان
روزگارش مباد نيکوخواه
تابعت باد يار شادي و عز
حاسدت باد جفت ناله و آه
در نفسهاي دشمنت تضمين
هر زمان صدهزار وا اسفاه
امر و نهيت روان چو حکم قضا
بر نشابور ومرو و بلخ و هراه