در مدح جلال الدين محمد

اي گشته نوک کلک تو صورت نگار ملک
او بي قرار و داده مسيرش قرار ملک
يارب چگونه در سر کلکي توان نهاد
چندين هزار تعبيه از کار و بار ملک
تا کلک در يمين تو جاري زبان نشد
نور نگين زبانه نزد در يسار ملک
الا از آن لعاب که منسوج کلک تست
ديباچه قضا نکند پود و تار ملک
علم خداي بر دو قلم ساخت حل و عقد
آن رازدار غيب شد اين رازدار ملک
آن در ازل بکرد به يکبار ثبت حکم
وين تا ابد بساخت به يکبار کار ملک
کلک ترا که عاقله نسل آدمست
آورده ناقد طرف از جويبار ملک
ذات ترا که واسطه عقد عالمست
پرورد دايه شرف اندر کنار ملک
عمريست تا که نشو نبات فساد نيست
با آفتاب راي تو در نوبهار ملک
الا نواي شکر نزد عندليب ذکر
از اعتدال دور تو بر شاخسار ملک
بر چارسوي باس تو قلاب مفسدت
دست بريده باز کشيد از عيار ملک
بر شير مرغزار فلک تب کمين کند
گر بگذرد به عهد تو در مرغزار ملک
ايام امتداد نفاذ ترا بديد
گفتا زهي دوام که دارد مدار ملک
تقدير گرد باره حزم تو طوف کرد
گفتا زهي اساس که دارد حصار ملک
از سايه وقوف تو بيرون نيافتند
گرچه زنور و سايه برون شد گذار ملک
دايم چو خلق ساعت از امداد سعي تو
نونو همي فزايد خويش و تبار ملک
اي بارگاه تو افق آفتاب عدل
وي آستان تو ربض استوار ملک
چون خوانمت وزير که صد پادشا نشاند
توقيع تو ز تاجوران در ديار ملک
يک مستحق نماند کز انصاف تو نيافت
معراج تخت دولت و معلاق دار ملک
فاروق حق و باطل ملک زمين تويي
احسنت شاد باش زهي حق گزار ملک
خورشيد روزکي دو سه پيش از وزارتت
بر پاي کرد نوبتئي در جوار ملک
يعني که ملک را به وزارت سزا منم
بر ناگرفته چون همه طفلان شمار ملک
چون در سواد ملک بجنبيد رايتت
آن در سواد سايه او بيخ و بار ملک
تقدير گفت خيمه بکن هين که آمد آنک
هست از هزار گونه شرف يادگار ملک
باري کسي که ملک برد انتظار اوي
نه چون تويي که هرزه بري انتظار ملک
اي ملک در بسيط زمين خواستار تو
واندر بسيط او همه کس خواستار ملک
تا روزگار دست تصرف همي کند
اندر نهان ملت و در آشکار ملک
اي در تصرف تو جهان تا ابد مباد
يک روزه روزگار تو جز روزگار ملک
عهدت قديم باد و به عهد تو ملک شاد
يارت خداي باد و شکوه تو يار ملک
ملکي که خيمه از خم گردون برون ز دست
در زينهار تو نه تو در زينهار ملک
بر درگهت رکوع وضيع و شريف عصر
در مجلست سجود صغار و کبار ملک