در مدح امير شمس الدين اغلبک

اي بهمت وراي چرخ اثير
چرخ در جنت همت تو قصير
اي بقدر و شرف عديم شبيه
وي به جود و سخا عديم نظير
پيش وهم تو کند سير شهاب
پيش دست تو زفت ابر مطير
نه به فر تو در کمان برجيس
نه به طبع تو در دو پيکر تير
قلمت راز چرخ را تاويل
سخنت علم غيب را تفسير
برق با برق فکرت تو صبور
بحر با بحر خاطر تو غدير
بگشايي گه سؤال و جواب
مشکلات فلک به دست ضمير
خدمتت حرفه وضيع و شريف
درگهت قبله صغير و کبير
اي جوان بخت سروري که نديد
چون تو فرزانه چشم عالم پير
بنده را خصم اگر به کين تو کرد
نقش عنوان نامه تزوير
مالش اين بس که تا به حشر بماند
بي گنه مست شربت تشوير
مبر اميدش از عطاي بزرگ
اي بزرگ جهان به جرم حقير
زانکه جز دست جود تو نکشد
پاي ظلم و نياز در زنجير
مادري پير دارد و دو سه طفل
از جهان نفور جفت نفير
همه گريان و لقمه از اوميد
همه عريان و جامه از تدبير
کرده از حرص تيز و ديده کند
ديدها وقف روزن ادبير
غم دل کرده بر رخ هر يک
صورت حال هر يکي تصوير
دست اقبالت ار بنگشايد
بند ادبار زين معيل فقير
گاو دوشاي عمر او ندهد
زين پس از خشکسال حادثه شير
پاي من بنده چون ز جاي برفت
کارم از دست من برون شده گير
من چه گويم که حال من بنده
حال من بنده مي کند تقرير
تا بود چرخ را جنوب و شمال
تا بود ماه را مدار و مسير
تخت بادت هميشه چرخ بلند
تاج بادت هميشه بدر منير
اشک بدخواهت از حسد چو بقم
روي بدگويت از عنا چو زرير
قامت دشمنت چو قامت چنگ
ناله حاسدت چو ناله زير