در تهنيت عيد و مدح پيروزشاه

اي عيد دين و دولت عيدت خجسته باد
ايامت از حوادث ايام رسته باد
گلزار باغ چرخ که پژمردگيش نيست
در انتظار مجلس تو دسته دسته باد
بازار مصر جامع ملک از مکان تو
تا باره نهم ز جهان رسته رسته باد
الا ز شست عزم تو تير قدر قضا
بر هر نشانه اي که زند باز جسته باد
گر نشو بيخ امن بود جز به باغ تو
از شاخهاش در تبر فتنه دسته باد
ور آبروي ملک رود جز به جوي تو
زاب فساد کل ورق کون شسته باد
در هيچ کار بي تو فلک را مباد خوض
پس گر بود نخست رضاي تو جسته باد
کيوان موافقان ترا گر جگر خورد
نسرين چرخ را جگر جدي مسته باد
ور مشتري جوي ز هواي تو کم کند
يکباره مرغزار فلک خوشه رسته باد
مريخ اگر به خون حسود تو تشنه نيست
زنگار خورده خنجر و جوشن گسسته باد
ور در شود بر وزن بدخواهت آفتاب
گرد کسوف گرد جمالش نشسته باد
ور زهره جز به بزم تو خنياگري کند
جاويد دف دريده و بربط شکسته باد
ور نامه اي دهد نه به پروانه تو تير
شغلش فرو گشاده و دستش ببسته باد
ماه ار نخواهد آنکه وبد نعل مرکبت
از ناخن محاق ابد چهره خسته باد
واندر هرآنچه راي تو کرد اقتضاي آن
تقدير جز به عين رضا ننگرسته باد
تا رسم تهنيت بود اندر جهان بعيد
هر بامداد بر تو چو عيدي خجسته باد
بادام وار چشم حسود تو آژده
وز ناله بازمانده دهان همچو پسته باد