در مدح اميرالامرا عزالدين طغر لتگين

ايام زير رايت راي امير باد
ايام او هميشه چو رايش منير باد
روزش به فرخي همه نوروز باد و عيد
ماهش ز خرمي همه نيسان و تير باد
ميزان آسمان را عدلش عديل گشت
سلطان اختران را رايش نظير باد
در بارگاه حضرتش از احترام و جاه
مريخ قهرمان و عطارد دبير باد
آنرا که دست حادثه از پاي بفکند
دست عنايت و کرمش دستگير باد
وانرا که راه در شب ادبار گم شود
خورشيد راي او به هدايت مشير باد
بهر نظام عالم سفلي به سوي او
هر ساعتي ز عالم علوي سفير باد
آنجا که از بلندي قدرش سخن رود
چرخ بلند با همه رفعت قصير باد
وانجا که از احاطت علمش مثل زنند
بحر محيط با همه وسعت غدير باد
اي دولت جوان تو فرمانده جهان
گردون پير پيش تو فرمان پذير باد
آنجا که ظل دامن بخت جوان تست
از جان جيب پيرهن چرخ پير باد
گردون ز رفعت تو به پايه بلند گشت
در پاي همت تو به عبره عسير باد
جود تو فتح بابست در خشکسال آز
زان فتح باب دست تو ابر مطير باد
حلم ترا چو مرکز ارکان قرار داد
حکم ترا چو انجم گردون مسير باد
گرم و ترست وعده وصلت چو روح و مي
اميد من به منزلت شهد و شير باد
سردست و خشک طبع سنانت چو طبع مرگ
در طبع بدسگالت ازو زمهرير باد
با ديو دولت تو به ديوان ملک در
کلک ترا مزاج شهاب اثير باد
وان رازها که در سر افلاک و انجمست
از نحس و سعد راي ترا در ضمير باد
آن خاصيت که از پي نشر خلايقست
تا نفخ صور کلک ترا در صرير باد
تا زيرکان ز زير به ناله مثل زنند
دايم ز چرخ ناله خصمت چو زير باد
از رشک اشک حاسد تو چون بقم شدست
از رنج روي دشمن تو چون زرير باد
از جنبش سپهر يکي باد بي قرار
وز نفرت زمانه يکي با نفير باد
تير تو بر نشانه اقبال و کار تو
دايم به راستي و رواني چو تير باد
وز ياد کرد تير و کمان تو جان خصم
دايم چو در کمان فلک جرم تير باد