در مدح خاقان اعدل ابوالمظفر عمادالدين پيروز شاه

نوش لب لعل تو قيمت شکر شکست
چين سر زلف تو رونق عنبر شکست
نوبت خوبي بزن هين که سپاه خطت
کشور ديگر گشاد لشکر ديگر شکست
نسخه زلف تو برد آنکه بر اطراف صبح
طره ميگون شب خم به خم اندر شکست
لعل تو در خنده شد رشته پروين گسست
جزع تو سرمست گشت ساغر عبهر شکست
جرعه جام لبت پرده عيسي دريد
نقطه نون خطت خامه آزر شکست
رهرو اميد را عشوه تو پي بريد
خانه انديشه را غمزه تو در شکست
جان من آزرم جوي بس که به تو درگريخت
کبر تو بيگانه وار بس که به من برشکست
مشکن اگر جان کشم پيش غمت خدمتي
شير شکاري بسي آهوي لاغر شکست
با تو نيارد گشاد مهر فلک مهر کان
کبر تو چون جود شاه قاعده زر شکست
خسرو فيروزشاه آنکه به رزم و به بزم
بذلش لشکر فزود باسش لشکر شکست
تا عدد لشکرش در قلم آرد قضا
از ورق آسمان کاغذ و دفتر شکست
گرد سپاهش به روز شعله خورشيد کشت
عکس سنانش به شب لمعه در اختر شکست
تيزي تيغش ببرد گرمي آتش ببين
تيغ چه جنس از عرض نفس چه جوهر شکست
کرد بشير علم خانه خورشيد دو
گرچه به تمثال چتر قدر دو پيکر شکست
کي بود از روم و چين پيک ظفر در رسد
کان دو سپاه گران شاه مظفر شکست
جوشن چيني به تير بر تن فغفور دوخت
مغفر رومي به گرز بر سر قيصر شکست
وقت هزيمت چو خصم سرزد و از بيم جان
گه ره و بي ره برد گه که و گه درشکست
کيش فدا برگشاد راز نهان گفتيي
زهره بر آن رزمگاه حقه زيور شکست
شاه بدان ننگريست گفت که روز حنين
مال مهاجر گرفت جيش پيمبر شکست
وهم نيارد شمرد آنکه شه از حمل و حمل
در پي اشتر سپرد در سم استر شکست
اسب سکندر نبود رخشش چندانک رفت
در ظلمات مصاف گوهر احمر شکست
تا سگ خر بندگانش وحشي دنيا گرفت
تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکست
آنکه بدو صد هزاره بنده و بندي رسيد
نايب مؤمن گماشت تا بت کافر شکست
اي ملکي کز ملوک هرکه ز تو سر بتافت
سختي ديوار دهر عاقبتش سر شکست
از ملکان عهد تو هرکه شکست از نخست
مذهب باطل گرفت بيعت داور شکست
حزم تو از بس درنگ بيخ خطر خشک سوخت
عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکست
مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم
درشد و چون دست يافت پاي برادر شکست
ناصيه سکه را نام تو مطلوب گشت
چون کله خطبه را نعت تو بربر شکست
پشت ظفر تيغ تست گر نکشي بشکند
شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکست
کوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد
گريه خصم از نهيب در فم خنجر شکست
رزق زمين بوس اگر خصم ببرد از درت
زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکست
از حسد فتح تو خصم تو پي کرد اسب
همچو جحي کز خدوک چرخه مادر شکست
خصم تو گريد بسي کز پي پيکان زر
تير تو در چشم و دل هر دو مخير شکست
حيدر شرع کرم بازوي احسان تست
کين در روزي گشاد وان در خيبر شکست
سده قدرت کجاست واي که سيمرغ وهم
در پي بوسيدنش جمله شهپر شکست
دست سخن کي رسد در تو که از باس تو
تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست
در صف آن کارزار کز فزع کر و فر
زلزله رزمگاه گوشه محور شکست
شست به پيغام تير خطبه جان فسخ کرد
دست به ايماي تيغ منبر پيکر شکست
حدت دندان رمح زهره جوشن دريد
صدمه آسيب گرز تارک مغفر شکست
گوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتيي
لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکست
تشنگي خاک رزم دردي اوداج خورد
بر سر ارواح مست مرگ چو ساغر شکست
حمله تو تنگ کرد عرصه موقف چنانک
پهلوي خصمان چونال يک به يک اندر شکست
هرچه از آن پس بريد تيغ مثني بريد
هرچه از آن پس شکست گرز مکرر شکست
بي مدد عمرو و زيد جز تو به يک چشم زد
لشکر چون کوه قاف کس به خدا ار شکست
زين همه اندر گذر با سخن خواجه آي
کز سخنش سحر را زيب شد و فر شکست
صاحب صاحب قران چون تو سليمان نداشت
آصف او صف ديو نيک مزور شکست
باز در ايام تو از پي تسکين ملک
خواجه چه صفهاي ديو يک به دگر بر شکست
معرکه مکر ديو ظل عمر بشکند
چرخ که نظاره بود ديد که منکر شکست
دين به عمر شد قوي گرچه پس از عهد او
باقي ناموس کفر خنجر حيدر شکست
خواجه به تدبير و راي سدي ديگر کشيد
رخنه ياجوج بست سد سکندر شکست
تربيت خواجه کن زانکه نيارد ز بيم
بيعت تدبير او چرخ مدور شکست
آنچه به کلک او کند خنجر از آن عاجزست
از وزرا کس به کلک صولت خنجر شکست
گرچه ز بس موج جود بحر محيط کفش
هيبت جيحون گسست سد دو کشور شکست
تا که در افواه خلق هست که از چار طبع
اصل فساد جهان فرع دو گوهر شکست
آتش اعدادي نوح شوکت طوفان نشاند
گردن کفران عاد سيلي صرصر شکست
بيعتي شاه باد دست جهان کز جهان
پاي ستم عدل شاه تا شب محشر شکست