در شکايت فلک و مدح صدر سعدالدين

تير ستم فلک خدنگست
شهد شره جهان شرنگست
گردون نخورد غمت که شوخست
گيتي نخرد دمت که شنگست
بر کشتي عمر تکيه کم کن
کاين نيل نشيمن نهنگست
در کوي هنر مباش کان کوي
اقطاع قديم شالهنگست
منصب مطلب که هرکجا هست
هر خرواري همين دو تنگست
با جهل پناه کاندرين باغ
بر بيد هميشه بادرنگست
بر گردن اختيار احرار
اکنون نه رديست پالهنگست
در پنجه موش خانه من
زينست که ناخن پلنگست
تا چهره آرزو نبينم
بر آينه اميد زنگست
بويي نبرم همي ز شادي
باز اين چه گليم و آن چه رنگست
زير قدمم هميشه گويي
کز زلزله خاک بي درنگست
با من که زمين به آشتي نيست
زينست که آسمان به جنگست
من روبه و پوستين به گازر
وين گرسنه شرزه تيز چنگست
تا تيره شده است آبم از سر
اشکم به خلاف آن چو زنگست
پنهان گريم ز مردم چشم
زيرا که جهان نام و ننگست
گويند ز سنگ و هنگ دوري
داني که نه جاي سنگ و هنگست
در حنجرم از خروش مستور
صد نغمه زير ناي و چنگست
اي صدر جهان مپرس کز چرخ
در موزه بخت من چه سنگست
با دست شکسته پاي جهدم
در جستن ناگزير لنگست
درياب مرا و زود درياب
کين دست شکسته نيک تنگست
در زين مراد باد رخشت
تا رخش سپهر بسته تنگست