شماره ٣٢١: قرطه بگشاي و زماني بنشين بيش مگوي

قرطه بگشاي و زماني بنشين بيش مگوي
روي بنماي که امروز چنين دارد روي
در عذر و گره موي ببند و بگشاي
که پذيراي گره شد تنم از مويه چو موي
اي شده پاي دلم آبله در جستن تو
چون به دست آمديم دل بنه و جست مجوي
سنگ عشق تو چو بشکست سبوي دل من
باز بايد زدن آخر بهم اين سنگ و سبوي
انوري پاي نخواهد ز گل عشق تو شست
گر تو زو دست بشويي چه کنم دست بشوي