در حسن قرين نوبهار آيي
در جور نظير روزگار آيي
چون شاخ زمانه اي که هر ساعت
از رنگ دگر همي بيارايي
هر وعده که بود در ميان آمد
ماند آنکه تو باز در کنار آيي
در کار تو مي فروشود روزم
آخر تو چه روز را به کار آيي
گويي به سرم که از تو برگردم
تا با سر نالهاي زار آيي
سوگند مخور که من ترا دانم
دانم که به قول استوار آيي
گر عشق ز انوري درآموزي
حقا که به کفر يار غار آيي