شماره ٣١٤: دوستا گر دوستي گر دشمني

دوستا گر دوستي گر دشمني
جان شيرين و جهان روشني
در سر کار تو کردم دين و دل
انده جانست وان در مي زني
برنيارم سر گرم در سرزنش
ساعتي صد بار در پاي افکني
تا همي داني که در کار توام
رغم را پيوسته در خون مني
چند گويي خونت اندر گردنت
بس به سر بيرون مشو گر کردني
با منت چندين چه بايد کارزار
چون مصاف من ببوسي بشکني
چون فلک با انوري توسن نگشت
مردمي کن درگذر زين توسني