شماره ٣١٠: آخر اي جان جهان با من جفا تا کي کني

آخر اي جان جهان با من جفا تا کي کني
دست عهد از دامن صحبت رها تا کي کني
چون بجز جور و جفاکاري نداري روز و شب
پس مرا بيغاره مهر و وفا تا کي کني
باختم در نرد عشقت اين جهان و آن جهان
چون همه درباختم با من دغا تا کي کني
چون کلاه خواجگي يکباره بنهادم ز سر
جان من پيراهن صبرم قبا تا کي کني
از وفاي انوري چون روي گردانيده اي
شرم دار از روي او آخر جفا تا کي کني