گر جان و دل به دست غم تو ندادمي
پاي نشاط بر سر گردون نهادمي
گر بيم زلف پر خم تو نيستي مرا
اين کارهاي بسته خود برگشادمي
ور بر سرم نبشته نبودي قضاي تو
شهري پر از بتان به تو چون اوفتادمي
واکنون چه اوفتاد دل اندر بلاي تو
اي کاش ساعتي به جمال تو شادمي
گر بي تو خواست بود مرا عمر کاجکي
هرگز نبودمي و ز مادر نزادمي