شماره ٢٩٣: اي عاشقان گيتي ياري دهيد ياري

اي عاشقان گيتي ياري دهيد ياري
کان سنگدل دلم را خواري نمود خواري
چون دوستان يکدل دل پيش تو نهادم
بسته به دوستي دل بنموده دوستداري
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
بر طمع دلستاني ماندم به دل سپاري
کي باشد اين بخيلي با وي به دادن دل
کي باشد از لبانش يکباره سازواري
گويد همي چه نالي ياري چو من نداري
ياريست آنکه ندهد هرگز به بوسه ياري
دشمن همي ز دشمن يک روز داد يابد
من زو همي نيابم بوسي به صبر و زاري
جز صبر و بردباري رويي همي نبينم
چون عاشقم چه چاره جز صبر و بردباري