شماره ٢٨٠: ياد مي دار کانچه بنمودي

ياد مي دار کانچه بنمودي
در وفا برخلاف آن بودي
حال من ديده در کشاکش هجر
وصل را هيچ روي ننمودي
ناز تنهات بود عادت و بس
خوش خوش اکنون جفا درافزودي
بوسه اي خواستم نبخشيدي
نالها کردم و نبخشودي
وعدهايي دهي بدان ديري
پس پشيمان شوي بدين زودي
راستي بايد از لبت خجلم
که بسي خرجهاش فرمودي
خدمت من بدو رسان و بگو
چوني از درد سر برآسودي
انوري اين چه شيوه غزلست
که بدان گوي نطق بربودي
دامن از چرخ برکشيد سخن
تا تو دامن بدو بيالودي