شماره ٢٦٦: دامن اندر پاي صبر آورده اي

دامن اندر پاي صبر آورده اي
پس به بيداد آستين برکرده اي
هر زمان گويي چه خوردم زان تو
بيش از اين چبود که خونم خورده اي
يک به دستم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ايام در يک پرده اي
خون همي ريزي و فارغ مي روي
بازيي نيکو به کو آورده اي
باري از خون منت گر چاره نيست
هم تو کش چون هم توام پرورده اي
انوري خود کرده را تدبير چيست
زهرخند و خون گري خود کرده اي