شماره ٢٦٥: تا که دستم زير سنگ آورده اي

تا که دستم زير سنگ آورده اي
راستي را روز من شب کرده اي
از غم عشق تو دل خون مي خورد
واي آن مسکين که با او خورده اي
يک به ريشم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ايام در يک پرده اي
دل همي دزدي و منکر مي شوي
بازيي نيکو به کو آورده اي
با چنين دست اندرين بازي مگر
سالها اين نوع مي پرورده اي
انوري دم درکش و تسليم کن
کين ستم بر خويشتن خود کرده اي