شماره ٢٥٠: چو کرد خيمه حسنت طناب خويش مکين

چو کرد خيمه حسنت طناب خويش مکين
خروش عمر برآمد ز آسمان و زمين
جهانيان همه واله شدند و مي گفتند
يکي که کو تن و جان و يکي که کو دل و دين
شگفت ماندم در بارگاه دولت تو
از آنکه ديدم از اين ديده حقيقت بين
رواق حجره دل ساخت سمت بهر تو بخت
براق روضه جان کرد عقل بهر تو زين
سؤال کردم دوش از خيال بوالعجبت
که از چه حيله شوم زان دو لعل شکرچين
چو يافت موي تو در کوي دلبري امکان
چو يافت روي تو در راه عاشقي تمکين
ز جزع حاصل در حال شد روان پيدا
به جادوان حزين و به ساکنان حزين
يکي به حيله همي گفت موسي آمد هان
يکي به مرو همي گفت عيسي آمد هين