شماره ٢٤٧: شرم دار آخر جفا چندين مکن

شرم دار آخر جفا چندين مکن
قصد آزار من مسکين مکن
پايي از غم در رکاب آورده ام
بيش از اين اسب جفا را زين مکن
در غم ماه گريبانت مرا
هر شبي دامن پر از پروين مکن
چند گويي يار ديگر مي کنم
هرچه خواهي کن وليکن اين مکن
بوسه اي خواهم طمع در جان کني
نقد کردم گير و هان و هين مکن
چون سبک روحي گران کابين مباش
جان شيرين ناز ناشيرين مکن
عشق را گويي فلان را خون بريز
عشق را خون ريختن تلقين مکن
اي پسر عيد ترا قربان بسي است
انوري را از ميان تعيين مکن