شماره ٢٣٠: سر آن دارم کامروز بر يار شوم

سر آن دارم کامروز بر يار شوم
بر آن دلبر دردي کش عيار شوم
به خرابات و مي و مصطبه ايمان آرم
وز مناجات شب و صومعه بيزار شوم
چون که شايسته سجاده و تسبيح نيم
باشد اي دوست که شايسته زنار شوم
کار مي دارد و معشوق و خرابات و قمار
کي بود کي که دگر بر سر انکار شوم
خورد بر عيش خوشم توبه فراوان زنهار
ببر مي همي از توبه به زنهار شوم
تو اگر معتکف توبه همي باشي باش
من همي معتکف خانه خمار شوم
رو تو و قامت موذن که مرا زين مستي
تا قيامت سر آن نيست که هشيار شوم