شماره ٢٢٦: تا نپنداري که دستان مي کنم

تا نپنداري که دستان مي کنم
اينکه از دست تو افغان مي کنم
کارم از هجران به جان آورده اي
جان خوشست اين ناخوشي زان مي کنم
دوستي گويي نه از دل مي کني
راست مي گويي که از جان مي کنم
نفي تهمت را اگر دشوار عشق
پيش هرکس بر دل آسان مي کنم
بي لب و دندان شيرين تو صبر
از بن سي و دو دندان مي کنم
بر من از خورشيد هم پيداترست
کان به گل خورشيد پنهان مي کنم
دامن از من درمکش تا هر دمت
رشوتي نو در گريبان مي کنم
زر ندارم ليکن از درياي طبع
هر زمانت گوهرافشان مي کنم
اهل شو در عشق تا چون انوريت
جلوه اهل خراسان مي کنم