شماره ٢٠٠: درد دل هر زمان فزون دارم

درد دل هر زمان فزون دارم
چه کنم بي وفاست دلدارم
همه با من جفا کند ليکن
به جفا هيچ ازو نيازارم
بار اندوه و رنج محنت او
بکشم زانکه دوستش دارم
ياد وصلش کنم معاذالله
کي بود اين محل و مقدارم
تا توانم حديث هجرش کرد
مي رود صد هزار بيکارم
گفته بودم کزو کنم درخواست
تا نمايد ز دور ديدارم
اين قدر التماس خود چه بود
سالها شد که تا در آن کارم
باورم مي کني به نعمت شاه
کين قدر نيز هم نمي يارم