شماره ١٩٥: دل باز به عاشقي درافکندم

دل باز به عاشقي درافکندم
برداد به باد عهد و سوگندم
پيوست به عشق تا دگرباره
ببريد ز خاص و عام پيوندم
برکند به دست عشوه از بيخم
تا بيخ صلاح و توبه برکندم
پندم بدهد همي شود در سر
اين بار که نيک نيک دربندم
چون بسته بند عاشقي باشم
کي سود کند نصيحت و پندم
از مرهم وصل فارغم زيرا
کز يار به درد هجر خرسندم
آخر شب هجر بگذرد بر من
گر بگذارند روزکي چندم