شماره ١٦٥: اي شده از رخ تو تاب قمر

اي شده از رخ تو تاب قمر
وي شده از لب تو آب شکر
از رخ و زلف خويش در عالم
فتنه اي در فکندي اي دلبر
چهره پنهان مکن که در خوبي
چون تو صاحب جمال نيست دگر
عاشقان ترا بدين اوميد
تا ببينندت اي پري پيکر
در هواي تو مانده اند به درد
چهره پر خون و سينه پر اخگر
نيست چون انوري يکي عاشق
با لب خشک و با دو ديده تر