شماره ١٦١: هيچ داني که سر صحبت ما دارد يار

هيچ داني که سر صحبت ما دارد يار
سر پيوند چو من باز فرود آرد يار
کاشکي هيچ کسي زو خبري مي دهدي
تا از اين واقعه خود هيچ خبر دارد يار
تو ببيني که مرا عشوه دهان خنداخند
سالها زار بگرياند و بگذارد يار
يارت ار جو کند خود چکند چون به عتاب
خون بريزد که همي موي نيازارد يار
انوري جان جهان گير و کم انگار دلي
پيش از آن کت به همين روز کم انگارد يار