ز عهد تو بوي وفا مي نيايد
که از خوي تو جز جفا مي نيايد
جهانيست حسنت که جز تخم فتنه
بر آن آب و خاک و هوا مي نيايد
مگر بر کجا آمد آسيب هجرت
نشان ده بگو بر کجا مي نيايد
چنان دست بر خون روان کرد چشمت
که يک تير غمزه اش خطا مي نيايد
بناميزد از دوستان زمانه
يکي با يکي آشنا مي نيايد
از اين پس وفا رسم هرگز ميا گو
چو در نوبت عشق ما مي نيايد
خوش آن کم تو گويي برو از پي تو
کسي مي نيايد چرا مي نيايد
غم تو کس تست و هرگز نبيني
که پي در پيم در قفا مي نيايد
بساز انوري با بلا کز حوادث
بر آزادگان جز بلا مي نيايد