شماره ١٤٦: دوستي يک دلم همي بايد

دوستي يک دلم همي بايد
وگرم خون دل خورد شايد
خود نگه مي کنم به مادر دهر
تا به عمري از اين يکي زايد
هيچ کس نيست زير دور فلک
که نه زان بهترک همي بايد
دست گرد جهان برآوردم
پاي اهلي به دست مي نايد
انوري روزگار قحط وفاست
زين خسان جز جفات نگشايد
با کسي گر وفا کني همه عمر
عاقبت جر جفات ننمايد