شماره ١٣٩: دوش تا صبح يار در بر بود

دوش تا صبح يار در بر بود
غم هجران چو حلقه بر در بود
دست من بود و گردنش همه شب
دي همه روز اگرچه بر سر بود
با بر همچو سيم ساده او
کارم از عشق چون زربر بود
گرچه شبهاي وصل بود خوشم
شب دوشين ز شکل ديگر بود
يا من از عشق زارتر بودم
يا ز هر شب رخش نکوتر بود
کس نداند که آن چه طالع بود
من ندانم که آن چه اختر بود
از فلک تا که صبح روي نمود
انوري با فلک برابر بود