هرچه مرا روي تو به روي رساند
ناخوش و خوش دل به روي خوش بستاند
هست به رويت نيازم از همه رويي
گرچه همه محنتي به روي رساند
در غم تو سر همي ز پاي ندانم
گر تو نداني مدان خداي تو داند
رغم کسي را به خانه در چه نشيني
کاتش دل را به آب ديده نشاند
هجر تو بر من همي جهان بفروشد
گو مکن آخر جهان چنين بنماند
دامن من گر به دست عشق نگاريست
وصل چه دامن ز کار من بفشاند
رو که چنين خواهمت که تن زني اي وصل
تا بکند هجر هر جفا که تواند