شماره ١١١: رخ خوبت خداي مي داند

رخ خوبت خداي مي داند
که اگر در جهان به کس ماند
ماه را بر بساط خوبي تو
عقل بر هيچ گوشه ننشاند
شعله آفتاب را بکشد
حسنت ار آستين برافشاند
در جهان برنيايد آب به آب
عشقت ار آب بر جهان راند
گفتمت جان به بوسه اي بستان
گفتي ار خصم بوسه بستاند
بستدي جان و بوسه مي ندهي
اين حديثت بدان نمي ماند
چون مزاج دلم همي داني
که نداند شکيب و نتواند
با خيالت بگو نخواهم داد
تا به گوش دلم فرو خواند
انوري بر بساط گيتي کيست
که نه ناباخته همي ماند