شماره ١٠٥: بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

بدرود شب دوش که چون ماه برآمد
ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد
زير و زبر از غايت مستي و چو بنشست
مجلس همه از ولوله زير و زبر آمد
نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت
با چشم چو بادام و لب چون شکر آمد
زان قد چو شاخ سمن و روي چو گلبرگ
صد شاخ نشاطم چو درآمد به بر آمد
از خجلت رويش به دهان تيره فروشد
هر ماه که دوش از افق جام برآمد
بوديم به هم درشده با قامت موزون
وان قامت موزون ز قيامت بتر آمد
ما بي سر و سامان ز خرابي و زمانه
فرياد همي کرد که شبتان به سر آمد
شب روز شود بعد نسيم سحر و دوش
شد روز دلم شب چو نسيم سحر آمد