شماره ١٠٤: حسن تو بر ماه لشکر مي کشد

حسن تو بر ماه لشکر مي کشد
عشق تو بر عقل خنجر مي کشد
خدمتش بر دست مي گيرد فلک
هر کرا دست غمت برمي کشد
دست عشقت هرکرا دامن گرفت
دامن از هر دو جهان درمي کشد
از بر تو گر غميم آرد رسول
جان به صد شاديش در بر مي کشد
از همه بيش و کمي در مهر و حسن
دل به هر معيار کت برمي کشد
آنکه مي گويد که از زلفت به تنگ
باد شب تا روز عنبر مي کشد
من که باري سر به رشوت مي دهم
زلف تو با اين همه سر مي کشد
انوري بر پايه تو کي رسد
تا قبولت پايه بر تر مي کشد