چون کسي نيست که از عشق تو فرياد رسد
چه کنم صبر کنم گر ز تو بيداد رسد
گر وصال تو به ما مي نرسد ما و خيال
آرزو گر به گدايان نرسد ياد رسد
چه رسيدست به لاله ز رخت جز حسرت
حسرت آنست که بر سوسن آزاد رسد
خاک درگاه ترا سرمه خود خواهم کرد
آري از خاک درت اين قدرم باد رسد
از تو هر روز غمي مي طلبم از پي آنک
سيري دينه به امروز چه فرياد رسد