شماره ٨١: صبر کن اي تن که آن بيداد هجران بگذرد

صبر کن اي تن که آن بيداد هجران بگذرد
راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد
خويشتن در بند نيک و بد مکن از بهر آنک
زشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذرد
روزگاري مي گذار امروز از آن نوعي که هست
کانچه مردم بر خود آسان کرد آسان بگذرد
تا در اين دوري ز داروي و ز درمان چاره چيست
صبر کن چندان که اين دوران دونان بگذرد
گرچه مهجورم تن اندر درد هجران کي دهم
روزي آخر ياد ما بر ياد جانان بگذرد
گرچه در پيمان تست اين دم چنان غافل مباش
کين جهان مختصرآباد ويران بگذرد
ماه رويا تکيه بر عشق من و خوبي خويش
بس مکن زيرا که هم اين و هم آن بگذرد
شرم دار آخر که هردم الغياث انوري
تازه بر سمع بزرگان خراسان بگذرد