شماره ٧٦: بديدم جهان را نوايي ندارد

بديدم جهان را نوايي ندارد
جهان در جهان آشنايي ندارد
بدين ماه زرينش در خيمه منگر
که در اندرون بوريايي ندارد
به عمري از آن خلوتي دست ندهد
که بيرون از اين خيمه جايي ندارد
به نادر اگر بازي راست بازد
نباشد که با آن دغايي ندارد
نيايد به سنگي در انگشت پايي
که تا او درو دست و پايي ندارد
به معشوق نتوان گرفتن کسي را
که تا اوست با کس وفايي ندارد
بکش انوري دست از خوان گيتي
چنين چرب و شيرين ابايي ندارد