شماره ٦٦: تا ماه رويم از من رخ در حجيب دارد

تا ماه رويم از من رخ در حجيب دارد
نه ديده خواب يابد نه دل شکيب دارد
هم دست کامراني دل از عنان گسسته
هم پاي زندگاني جان در رکيب دارد
پندار درد گشتم گويي که در دو عالم
هرجا که هست دردي با من حسيب دارد
بفريفت آن شکر لب ما را به عشوه آري
بس عشوه هاي شيرين کان دلفريب دارد