شماره ٤٨: مکن اي دل که عشق کار تو نيست

مکن اي دل که عشق کار تو نيست
بار خود را ببر که بار تو نيست
مردي از عشق و در غم دگري
گرچه اين هم به اختيار تو نيست
ديده راز تو فاش کرد ازآنک
ديده در عشق رازدار تو نيست
نوبهار آمد و جهان بشکفت
زان ترا چه چو نوبهار تو نيست