شماره ٣٨: عشق تو دل را نکو پيرايه ايست

عشق تو دل را نکو پيرايه ايست
ديده را ديدار تو سرمايه ايست
تير مژگان ترا خون ريختن
در طريق عشق کمتر پايه ايست
از وفا فرزند اندوه ترا
دل ز مادر مهربانتر دايه ايست
بنده گشت از بهر تو دل ديده را
گرچه دل را ديده بد همسايه ايست
زان مرا وصلت به دست هجر داد
کز پي هر آفتابي سايه ايست