شماره ٣٦: مرا داني که بي تو حال چونست

مرا داني که بي تو حال چونست
به هر مژگان هزاران قطره خونست
تنم در بند هجر تو اسيرست
دلم در دست عشق تو زبونست
غم عشق تو در جان هيچ کم نيست
چه جاي کم که هر ساعت فزونست
به وجهي خون همي بارم من از دل
که در عشق توام غم رهنمونست
اگر بخشود خواهي هرگز اي جان
بر اين دل جاي بخشايش کنونست