شماره ٣٣: عشق تو از ملک جهان خوشترست

عشق تو از ملک جهان خوشترست
رنج تو از راحت جان خوشترست
خوشترم آن نيست که دل برده اي
دل در جان مي زند آن خوشترست
من به کراني شدم از دست هجر
پاي ملامت به ميان خوشترست
دل به بدي تن زده تا به شود
خوردن زهري به گمان خوشترست
وصل تو روزي نشد و روز شد
سود نه و مايه زيان خوشترست
عمر شد و عشوه به دستم بماند
دخل نه و خرج روان خوشترست
از پي دل جان به تو انداختيم
بر اثر تير کمان خوشترست
کيسه عمرم ز غمت شد تهي
بي رمه مرسوم شبان خوشترست
اين همه هست و تو نه با انوري
وين همه در کار جهان خوشترست