خه خه به نام ايزد آن روي کيست يارب
آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب
در وصف حسن آن لب ناهيد چنگ مطرب
بر چرخ حسن آن رخ خورشيد برج کوکب
مسرور عيش او را اين عيش عادتي غم
بيمار هجر او را اين مرگ صورتي تب
نقشي نگاشت خطش از مشک سوده بر گل
دامن فکند زلفش بر روز روشن از شب
داميست چين زلفش عقل اندرو معلق
جزعيست چشم شوخش سحر اندرو مرکب
گه مشک مي فشاند بر مه ز گرد موکب
گه ماه مي نگارد در ره ز نعل مرکب
در پيش نور رويش گردون به دست حسرت
بربست روي خود را بشکست نيش عقرب
بردارد ار بخواهد زلف و رخش به يک ره
ترتيب کفر وايمان آيين کيش و مذهب
در من يزيد وصلش جاني جوي نيرزد
اي انوري چه لافي چندين ز قلب و قالب