گر باز دگرباره ببينم مگر اورا
دارم ز سر شادي بر فرق سر او را
با من چو سخن گويد جز تلخ نگويد
تلخ از چه سبب گويد چندين شکر او را
سوگند خورم من به خدا و به سر او
کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را
چندان که رسانيد بلاها به سر من
يارب مرسان هيچ بلايي به سر او را
هر شب ز بر شام همي تا به سحرگه
رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را