اي کرده در جهان غم عشقت سمر مرا
وي کرده دست عشق تو زير و زبر مرا
از پاي تا به سر همه عشقت شدم چنانک
در زير پاي عشق تو گم گشت سر مرا
گر بي تو خواب و خورد نباشد مرا رواست
خود بي تو در چه خور بود خواب و خور مرا
عمري کمان صبر همي داشتم به زه
آخر به تير غمزه فکندي سپر مرا
باري به عمرها خبري يابمي ز تو
چون نيست در هواي تو از خود خبر مرا
در خون من مشو که نياري به دست باز
گر جويي از زمانه به خون جگر مرا